2012/05/07

#1144

دیشب در پاریس جای تمام اغتشاش‌گران را خالی کردیم !

هنوز نیامده بی‌ناموسی را ترویج می‌دهد

تا پریشب تمام مردم فرانسه داشتند بد یا خوب درباره فرانسوا اولاند حرف می‌زدند ولی همزمان رسانه‌های فرانسه دم به دقیقه آمارهای بالا آمدن سارکوزی را اعلام می‌کردند . به همین دلیل در روز انتخابات ما منتظر بودیم که اولاند ساعت 11 صبح مصاحبه بکند و بگوید "هرگز تسلیم این صحنه‌آرائی خطرناک نخواهم شد" . این در حالی بود که سارکوزی هنوز داشت می‌گفت بگم ؟ بگم ؟ با نزدیک شدن به ساعت هشت شب و اعلام نتایج انتخابات ، ما در پی راهی بودیم که خودمان را به مقابل وزارت کشور برسانیم که علی الحساب بعنوان شهروند خبرنگاران "داخل کشور" ماجرای کودتای انتخاباتی را از نزدیک ببینیم و گزارش بدهیم . ما همچنین برای تهیه‌ی عکس و فیلم تمام موبایل‌هایمان را به شارژ زده بودیم و کفش کتونی پوشیده بودیم و برای عدم شناسائی در صورت دستگیری ، کارت شناسائی‌هایمان را هم جاساز کرده بودیم . ساعت به هشت شب نزدیک می‌شد و ما واقعاً نمی‌دانستیم که پس از خروج از کافه‌ای که در آن نشسته بودیم چندتایمان برخواهند گشت . بعد از انتخابات هشتاد و هشت یکبار دیگر لحظات بسیار حساسی بود .

یک ساعت و نیم پیش از اعلان نتایج ، در جائی حوالی برج ایفل مشغول تمرین آتش زدن موتور بودم که یکدفعه برایم اس.ام.اس آمد که اولاند برنده شده و علی لاریجانی و محسن رضائی فرانسه هم به او تبریک گفته‌اند . بنده شخصاً با دریافت این خبر پاپیون کردم ولی همزمان خوشحال بودم که مخابرات هنوز اس.ام.اس ها را قطع نکرده است . صحنه‌آرائی بشدت خطرناک می‌نمود . ما پای تلویزیون همان کافه نشستیم و منتظر اعلام رسمی نتایج شدیم . همه چیز در اطراف ما مشکوک بود . ما همه را به چشم لباس شخصی می‌دیدیم . رفتم و پای میز رفقا در کافه نشستم . در تلویزیون چشمم دنبال بیانات مقام معظم رهبری می‌گشت ولی چیزی پخش نمیشد . این بیشتر منرا نگران می‌کرد .

چند ثانیه مانده به هشت شب درست در زمانی که ما منتظر دور جدید دستگیری‌ها بودیم تلویزیون شروع به شمارش معکوس کرد . پنج ... چهار ... سه ... دو ... یک : فرانسوا اولاند ، 52% ! در آن کافه بی‌اغراق بیست‌تا میز دیگر غیر از ما هم بود ولی فقط ساکنین میز ما ناگهان منفجر شدند . من همینطور که داشتم با تعجب رفقا را نگاه می‌کردم فقط چند لحظه مانده بود که از خودم بپرسم واقعاً چرا اینها اینهمه ذوق می‌کنند و فریاد می‌زنند ؟ حتی نزدیک بود از خودم بپرسم واقعاً انتخابات فرانسه به ما چه مربوط ؟ ولی خوشبختانه همانموقع یاد صحنه‌آرائی خطرناک افتادم و با خودم گفتم تمام صحنه‌ها که نباید عین هم باشد . لابد اینهم مدل جدید کودتای انتخاباتی است که یارو را اول برنده می‌کنند بعد ساعت چهار صبح از پنجره می‌ریزند ما را دستگیر می‌کنند و بعدش هم کودتا می‌کنند . بنابراین فوراً بسمت میدان باستیل که از قبل بعنوان محل برگزاری جشن انتخابات اعلام شده بود روان شدم . توی راه همش چشمم دنبال کسانی بود که ترک موتور هوندا نشسته‌اند می‌گویند "مهندس برو دکتر" ولی بعداً یادم آمد که الآن مهندس برنده شده و دکتر باید برود دکتر . با همین افکار به میدان باستیل رسیدم . صحنه‌آرائی بشدت خطرناک بود !

من نمی‌دانم آنهمه آدمی که دیشب در باستیل جمع شده بودند را از کجا و با چندتا اتوبوس آورده بودند ، ولی چشمم فقط دنبال واحد توزیع ساندیس شعبه‌ی میدان باستیل پاریس می‌گشت . دوباره ناچار شدم یادم بیاید که بابا ! الآن موسوی برنده شده ، اینجور مواقع ساندیس نمی‌دهند که ! وقتی از خروجی مترو تا دین میدان فقط پنج تا پلیس دیدم که عین یتیمها یک گوشه‌ای ایستاده‌اند بیشتر مطمئن شدم که الآن لباس شخصی‌ها می‌ریزند و همه را دستگیر می‌کنند . این اطمینان وقتی بیشتر شد که متوجه شدم موبایلها را قطع کرده‌اند . به جان مادرم دیشب در میدان باستیل موبایلها چند ساعتی قطع بود . ناگهان از یکجائی وسط جمعیت دودی بلند شد . من که هنوز بعد از دو سال تمام ذهنم همچنان و ناخواسته اطراف میدان انقلاب و فردوسی و ولیعصر و اینجور جاها می‌گردد و تمام جیب‌هایم هم پر از سیگار بود ، برای کمک به کسانی که اشک‌آور خورده‌اند خودم را فوراً به محل دود رساندم ولی وقتی رسیدم دیدم یارو بساط کرده سوسیس کباب می‌کند می‌فروشد !

سخنرانی اولاند در حال پخش بود ولی من هنوز نمی‌دانستم کجای این صحنه‌آرائی خطرناک است ؟ وقتی گوشه‌ای برای خودم پیدا کردم و پلیس شتابان به سمتم آمد لبخند رضایتی تمام وجودم را فرا گرفت : بفرما ، موج جدید دستگیری‌ها شروع شد ! پلیس با تعجب از من پرسید : آیا به کمک احتیاج دارید ؟ گفتم نخیر ، ولی بنده تسلیم این صحنه‌آرائی خطرناک نخواهم شد ! پلیس تلاش کرد دقیق‌تر از من سوال بکند : آیا مشکلی برایتان پیش آمده که خودتان را به گوشه‌ای رسانده‌اید ؟ آنها همچنین بدون اینکه حرفی بزنند سعی داشتند در همان لحظات اولیه‌ی بازجوئی بدانند که چرا من بطری عرق دستم نیست و عربده نمی‌کشم و هیچ دختری را هم ماچ نمی‌کنم ولی من واقعاً تلاش می‌کردم که به هیچ قیمتی تحت آنهمه شکنجه اعتراف نکنم . سرانجام من موفق شدم و این اعتراف‌گیری‌ها جز نشان دادن چهره‌ی واقعی پلیس فرانسه نتیجه‌ای نداشت . پلیس‌ها درحالیکه از من دور می‌شدند با خودشان حرف می‌زدند و از همدیگر سوال مشترکی می‌پرسیدند : یارو کسخل بود ؟!