2009/10/26

#523

آقای خزعلی ! منم بودم تا مامانم اجازه نميداد چيزی نمی نوشتم !
.

بابا چطوره ؟!

راست ميگوئي تو دكتر جان ! وقتي آدم يك چيزي تلاوت ميكند دوستان محترم سبز خشتك آدم را سرش پرچم ميكنند اصلاً چه معني دارد بي اجازه ي بابا مامانمان چيزي بنويسيم ؟ هي نشستي غزه و لبنان تف دادي بابايت را مريض كردي حالا دلت خنك شد ؟ الهي خير نبيني مادر ! باباي به آن باحالي داري اگر وقت بشود خودش به اندازه ي هشت تا احمدي نژاد سوژه است آنوقت تو بي اجازه اش وب مي نويسي ؟ اگر مي نويسي همان براي بابا مامانت بنويس ولي به عمه ات هم بده بخواند بعضي وقتها . ببينم تو فكر ميكردي قبلاً غير از اينها كس ديگري هم نوشته هاي تو را ميخواند ؟

ضمناً من بجاي تو از تمام رسانه هاي خارجي كه همينطور منتظر بودند تا تو بي اجازه ي بابايت باهاشان حرف بزني تشكر ميكنم كه اين فرصت را بتو دادند تا بروي رضايت بابايت را بگيري . ميدانم دكتر جان ، تف ندادن خيلي سخت است آنهم وقتي كه آدم وسط ماجراي كهريزك شيرجه ميرود توي اندوه لبنان و بقيه خشتكش را سرش عمامه ميكنند . كاشكي بابايت بجاي پزشكي تو را فرستاده بود همان آخوند بشوي تا اگر چيزي سرت عمامه ميشود به كار همان غزه و لبنان بيايد . آخر خشتك هم شد عمامه ؟ درست گفتي تو ، ملت ما اينقدر فهيم و بزرگوار هستند كه بفهمند باباي آدم راضي نيست كه بچه اش اينهمه ضايع بشود . برو از فرصت استفاده كن رضايتش را بگير اگر نداد لابد خير و صلاح تو را ميخواهد . پس چي فكر كردي ؟ فكر كردي با حرف نزدن تو خير و صلاح ما را ميخواهد ؟ البته ممكن است كه همينطوري هم باشد !

شكر خدا زندان هم كه رفته اي لبخند به لب مامانت آورده اي . خودت گفتي اينرا وگرنه ميداني كه من هيچوقت از خشتكم حرف درنمي آورم . حالا اينكه چرا اينقدر خشتك در اين نوشته كاربرد دارد را خودم هم نميدانم . همينطوري ياد عكس العمل چند روز پيش رفقايم در مورد تو كه مي افتم ميخواهم بنويسم خزعلي ميشود خشتك . الآن رفتم از بابايم پرسيدم گفت راضي نيستم وبلاگ بنويسي فحشت بدهند من مريض بشوم بعد از من رضايت بگيري . براي همين من فقط يك حرقهائي ميزنم كه بابايم هيچوقت مريض نشود . حالا بلا به دور بابايت چي شده ؟ همه چيز گفتي جز اينكه چرا تا تو گفتي غزه بقيه فحش دادند بابايت مريض شد . ببينم نكنه خالي مي بندي ؟ راست بگوها !