2008/11/20

و حالا اول آذرماه وبلاگهای زنجیره ای من یکساله میشود ...

.
حالا همینطور برای خودم چمباتمه نشسته بودم داشتم بوق میزدم یهو یادم افتاد که اول آذرماه صفحاتم یکساله میشود ! خب الآن نیم ساعت است که شده اول آذر ! بعد اتفاق جالبی افتاد : بی اختیار چنان زدم زیر گریه که عین این بچه ریغونه ها انگار که مدتها بود برای اینکار دنبال بهانه میگشتم . و همچنان و هنوز هم چانه ام میلرزد و هق میزنم ولی گفتم اینرا اتفاقاً همین الآن بنویسم بهتر است . همینطور بیخود و بی جهت به خودم گیر داده ام دیگه !

در این طی حدود هزار پست و یا شاید کمی بیشتر نوشتم . اوائل که شده بود روزی هشت پست نوشته باشم . موقعی که عین حالا ریغم درنیامده بود ! اینرا هیچوقت نگفته ام ولی خدا میداند که چه پدری از من درآمده تا اینها را نوشته ام . من دقیقاً هیچکدام از چیزهائی را که یکنفر باید برای نوشتن داشته باشد ندارم و آنها که دارم دقیقاً در حداقل ممکن . اصغر لگن که معرف حضور هست ؟! کامپیوترم ! همینرا که بتپانی به یک اینترنت با سرعت دو کیلو بایت در ساعت میشود کل ابزار نوشتاری من ! تازه سر همان اینترنت 2 کیلو بایتی هنوز هزارتا اما و اگر دارم ! ولی حالا اینرا می بینم که اگر ابزار برای نوشتن ندارم ، دلیل دارم . یکی از مهمترین دلایلم شماهائید . خیلیها را میدانم که در کارشان این دلیل ، شماها را ، ندارند . احساس غرور میکنم و از اینکه این احساس را بمن میدهد خدا میداند که چقدر سپاسگزارتان هستم .

و در این راه داور خان نبوی که جرقه شروعم بود که تا هنوز وجود ارزنده اش را همیشه کنارم دیده و می بینم . و نیک آهنگ که به خودش هم گفته ام که چقدر به کمک و همراهی و برادری اش احتیاج دارم و دریغم نکرده . اینکه توانستم اکثر نوشته هایم را با کارهای قشنگش تزئین کنم موهبتی بود . یکبار خیلی دلخورش کردم که اینجا رسماً و علناً عذر میخواهم . آی بترسید از آه این نیک آهنگ که دودمانتان فنا میشود ! دفعه اولی که برای من آه کشید فیلتر شدم ، دفعه دوم داشتم میمردم دفعه سوم را خدا بخیر کند ! شخصاً شاهدم که برای حسین درخشان آه کشید پس فرداش بدبخت را گرفتند !

و هم دلم میخواهد از خُسن آقا تشکر کنم بخاطر آنهمه کمک فنی که برای این صفحه بمن کرد و هنوز هم زحمتش را میکشد . دانش فنی خُسن آقا که دیده ام بدون چشمداشت آنرا در اختیار هر خواهنده ای قرار میدهد نعمت است . دلم میخواهد از خانم مینو یک عالمه تشکر کنم با دعای مادرانه ای که همین دم غروبی برام کرد ! به شما میگویم که هر وقت خواستید از این جنگل شلوغی اخبار و بدی و زشتی و دروغ فرار کنید و در عوض به جائی بروید که طراوتش روحتان را صیقل بدهد یا حتی اگر خواستید به کودکی تان و خاطره های نابتان بروید حتماً جائی بهتر از صفحه ایشان پیدا نمیکنید . دلم میخواهد از رفقای خوبی که در بالاترین و دنباله دارم تشکر کنم . و اینکه دلم میخواهد از گلنسا تشکر کنم . (این یکی را بدلیل مسائل امنیتی نمیگویم چرا !)

و چهار بار صفحاتم فیلتر شد . برای این مدت شاید کمی زیاد و بی رحمانه باشد . هر بار آدرس عوض کردم ولی این دفعه آخر را شاید کم آورده باشم ! دلم میخواهد از شمائی که در داخل با هر ضربی که شده صفحات فیلتر شده منرا باز میکردید و میخواندید تشکر کنم .

در این مدت خیلی از نوشته هایم را میدانم که با تحمل خواندید ولی باز هم تشویقم کردید به ادامه . اولش که شروع کرده بودم دیدم دارم تند میروم ها ولی گفتم یک کمی جیغ میکشم بعد خودم می شینم سر جام ، نشد ! گفتم داد بیداد میکنم خودم خسته میشوم ، نشد ! گفتم رقابت میکنم خودم کم می آرم میزنم گاراژ ، نشد ! گفتم ول کن بابا هرچه بادا باد ، اتفاقاً شد !

مخلص همه تان هستم دربست و قول میدهم تا سال دیگه همین موقع گریه هم نکنم عین بچه ریغونه ها !

و در این آخر میخواهم حرفی را تکرار کنم از عین القضات که حالا بیشتر از هر وقت دیگر حسش میکنم آن حرف را : اینجا